طلبه اى از ایران جهت تحصیل به سامرا رفت و در یکى از مدارس آن شهر مقیم شد.
پس از مدتى خبر فوت پدرش را شنید، از یاران مدرسه سؤال کرد که در این مدرسه مرد خدا کیست؟ به او گفتند: آن شخصى که در کنار حوض مشغول آب برداشتن است مرد خداست. نزد او آمد در حالى که مشغول پر کردن آفتابه بود. عرضه داشت: پدرم از دنیا رفته، خواهش مىکنم از درگاه خدا براى او طلب مغفرت کنید؛ آن مرد خدا گفت: وضو ندارم، ولى این مستراح رفتن و قدمهایى که در این مسیر بر مىدارم براى خدا نیّت مىکنم و ثوابش را هدیه پدر تو مىکنم!!
آن طلبه سخت رنجیده شد، ولى همان شب پدر خویش را در خواب دید که به او گفت: فرزندم! از برکت قدمهایى که آن مرد خدا در طریق مستراح براى خدا برداشت، من از ثواب آن قدمها در عالم برزخ بهره مند شدم.